باربدباربد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

وقتی باربد کوچک بود

عشوه کرشمه باربد

سلام من باربد پسرم جدیدا یک حرکات خیلی خیلی جدیدیی انجام می دم اول اینکه هر وقت می خوام کسی رو صدا کنم بگم که بیاد پیشم با سرم اشاره می کنم یعنی سرم رو به سمت پایین میدم چندبار یعنی بیا مامانی ...
11 ارديبهشت 1390

ماماما

سلام من باربد پسر هستم یک ماجرای خیلی خیلی جالب اون اینکه دیروز صبح که از خواب پا شدم خیلی خیلی گشنم شده بود مامانی و بابایی هم خیلی خسته بودن بی چاره ها آخه شب قبل یک چهار باری برای شی شی از خواب بیدار شده بودم خلاصه بابایی منو بغل کرد تا خواست بده به مامانی من کلی گریه زاری کردم شدید خیلی خیلی شدید بعد داشتم از گشنگی خودمو می کشتم وسط اون اشک و زاری شدید یهو گفتم ماماما که مامانی بابایی یهو خشکشون زد با چشمایی نیمه باز یهو بهم خیره شدن گفتن هان چی گفت مامان بعد کلی هیجان زده شدن منو فراموش کردن و خوشحالی می کردن من هم گریه زاری چون گشنم بود خلاصه بعد کلی گشنگی کشیدن بالاخره به من گشنه شی شی دادن این هم بود ماجرای ماماما گفتن باربد پسر گشنه...
11 ارديبهشت 1390

باربد پرنده

       سلام من باربد پسر معروف به باربد پرنده هستم، لابد می پرسید چرا پرنده آخه تو این ماه اخیر من دوبار بی هوا از بغل مامانی پریدم پایین جوری که اصلا مامانی نفهمید من کی پریدم آخه این روزها خیلی شیطون شدم زود زود هم حوصلم سر میره هر لحظه یکی رو می خوام باهام بازی کنه. مامانی این روزها یکم از من می ترسه یعنی میترسه یک لحظه از من غفلت کنه من سریع می پرم خیلی بالا شدم آتیش پاره و بلا مامانی زیاد مواظبم باش ممنون. ...
4 ارديبهشت 1390

رفتن به خانه

 سلام ، من یک پسر سه روزه هستم ، امروز قراره با مامان و بابایی برم خونه ، الان ساعت ۱۲ هست و دیگه کم کم داریم راهی می شیم به سمت خونه . بابا بزرگ هم با ما هست قراره ما رو ببره خونه . اول منو حموم کردن بعد لباس های جدید تنم کردن یکم برام بزرگه منو گذاشتن تو کریر کالسکم خیلی برام بزرگه ( من خیلی خیلی کوچولو .و بانمکم آخه). سوار یک دی دی شدیم و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به خونه. من تو دی دی خوابم برد. نمی دونم چه خبر بود خیلی شلوغ پلوغ بود. یک عالمه مهمون اومده بودن. مامان و خاله تند تند لباس عوض می کردن. بالاخره منو هم بردن پیش مهمون ها همه منو دید می زدن من یک بادی تنم بود با یک پیژامه ماشینی یک کلاه ماشینی هم سرم کرده بودن. من بغل ...
4 ارديبهشت 1390

باربد حرف میزنه . چی میگه؟

کلمات اصلی باربد: ( اونقا، قا ، نه ، اونقا انقو ) ترجمه: (اونقا: گشنمه ) ( قا : داره کم کم گشنم می شه) ( نه : گشنمه دیگه) (اونقا انقو : خیلی زیاد گشنمه)     ...
4 ارديبهشت 1390

دوستی با تارا

تو این عکس هردومون گشنمونه ولی شیر نمی نخوریم پس دستامونو میل می کنیم                                              سلام من باربد پسر هستم دیروز با مامانی رفتیم عید دیدنی خونه تارا اینها ، وقتی رسیدیم خاله نگین سریع منو بغل کرد مامانی هم رفت تارا رو بغل کنه تارا سریع غریبی کرد و گریه کرد من هم یک نگاه به مامانی یک نگاه به خاله نگین دوباره یک نگاه به مامانی یک نگاه به خاله نگین لبامو جمع کردم و بغض کردم که شروع کنم به گر...
4 ارديبهشت 1390

ورود به کره زمین

سلام من باربد پسر هستم. در تاریخ ۳/۶/۱۳۸۹ ساعت ۴۵/۱۱ در بیمارستان تهران کلینیک بدنیا اومدم . ورود خودم رو با کلی گریه کردن نشون دادم ،اولش خیلی گیج بودم من تو شکم مامانی جام راحت بود آب بود غذا ، هوا همه چیز خوب بود.  اولین کسی رو که دیدم دکتر مامانی بود و بعد چند لحظه سر منو چسبوندن به سر مامانی و من هم همچنان گریه می کردم . فکر میکنم با بدنیا اومدنم باعث خوشحالی خیلی هاشدم مامانی دادایی، خاله جون ، مامان بزرگها وبابا بزرگهام. یکم که گذشت منو توی یک تخت شیشه ای که۴ تا چرخ داشت گذاشتن و منو بردن بیرون. ( هنوز نمیدونم چرا منو از مامانم جدا کردن). ...
2 ارديبهشت 1390