سلام من باربد پسر هستم یک ماجرای خیلی خیلی جالب اون اینکه دیروز صبح که از خواب پا شدم خیلی خیلی گشنم شده بود مامانی و بابایی هم خیلی خسته بودن بی چاره ها آخه شب قبل یک چهار باری برای شی شی از خواب بیدار شده بودم خلاصه بابایی منو بغل کرد تا خواست بده به مامانی من کلی گریه زاری کردم شدید خیلی خیلی شدید بعد داشتم از گشنگی خودمو می کشتم وسط اون اشک و زاری شدید یهو گفتم ماماما که مامانی بابایی یهو خشکشون زد با چشمایی نیمه باز یهو بهم خیره شدن گفتن هان چی گفت مامان بعد کلی هیجان زده شدن منو فراموش کردن و خوشحالی می کردن من هم گریه زاری چون گشنم بود خلاصه بعد کلی گشنگی کشیدن بالاخره به من گشنه شی شی دادن این هم بود ماجرای ماماما گفتن باربد پسر گشنه...